بی بال پریدن..
|
فصل دیگری رو به پایان است... و فصل های آینده هم خواهند گذشت...مثل فصل های گذشته.. اما اینجا همه ی فصل ها پاییز است و صدای خش خش برگ ها مدام رفتن تو را درگوشم فریاد می زنند یا حتی گاهی کمی تهدید چاشنی آن میکنند. روزانه هزاران بار خاطره هایم را ورق میزنم تا شاید لکه ای پیدا کنم.. تا شاید لغزشی توجهم را جلب کند...اما دریغ که چشمانم نمی بینند نه نه...نمیگویم همانند یعقوب در فراق لیلی سوختم و سرانجامش این شد...نه ! اما حقیقت این است من تمام لغزش هایم را در راه تو ،جهاد می پندارم...حتی اگر آخرش این من باشم که می بازم و میسوزم..... به یک لحظه نگاه غضبناکت که می ارزد...... . . از همین روست که من خوشبخت ترینم... شاید کسی باشد ک همان هم نصیبش نشود.....
پ ن:التماس دعا
یا حبیب الباکین
[ پنج شنبه 94/5/1 ] [ 12:39 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |